سلام خدایه خوبم

از حال و احوالم خبر داری  دور شدم دور تر از اون چیزی که فکرشم هیچ وقت نمیکردم

ولی خودت میدونی چقدر دغدغه های دنیا وقتم و گرفته ولی این توجیه خوبی نیست

دخترم بدنیا اومد سی  ام شهریور ماه 1399

برام شد یه روز خاص . روزی که هیچ وقت از ذهن و یادم نمیره

روزی که طعم شیرین مادر شدن و چشیدم

فقط میتونم بگم شکرت

الان 10 ماه از اون روز قشنگ میگذره و هر روز بیشتر از روز قبل شاهد قد کشیدنش هستم

ولی نمیدونم چرا این روزها کم آوردم . عصبیم . افسرده ام

گویا هیچ کس درکم نمیکنه . خسته ام از دغدغه های بچه داری . خونه داری

مخصوصا الان که مرخصی زایمان هم تموم شد و سه هفته ای هست که اومدم اداره

گفتم بیام حال و هوام عوض میشه ولی نشد .

فکرم مشغول دختری . مشغول زندگی و همسرم که این روزها خیلی از هم دور شدیم و هر روز داره بیشتر میشه

این قضیه داره نگرانم میکنه

عصبیه . استرس هاش زیاده . منم که خسته ام . سره دختری بحث و هزار تاچیزه دیگه

خودت میدونی

اومدم اینجا بعد این همه مدت . البته یه نیروی منو کشید اینجا . ازت بخوام بهش آرامش بدی . بهم صبر بدی

تا بتونیم این روزها رو پشت سر بگذاریم و دوباره بشیم همون خانواده شادی که همه ازش تعریف میکردن

کمکم کن بتونم زندگیم و بخوبی حفظ کنم . دختری خوابش درست بشه و سلامت بشه که من انقدر استرس نداشته باشم در پناه خودت حفظش کن

کمکم کن بتونم قدر این روزها رو بیشتر بدونم . حداقل یکم شاد باشم . همسرم همراهم بشه و مثل قبل دوستم داشته باشه و دور نشه ازم

دستم و بگیر ... که من بدونه تو هیچم

شکرت خدایا برای همه چی

کمک کن این روزهای پر از استرس کرونایی که همه جا هست زودتر از بین بره . همه سلامت باشن و زودتر همه واکسینه بشن ...

وای که چقدر دلتنگ بودم ... آروم شدم آروم آروم