درد و دل
یه روزایی تو زندگی هست که انگار به پوچی رسیدی ..
انگار دنیا برات ارزشی نداره
هر چی بیشتر فکر میکنی میبنی اصلا برای چی بدنیا اومدیم
این همه رنج و سختی و مشکلات داشته باشیم بعد هم در اثر یه مریضی ... تصادف ... یا مثلا موقع خواب به آرومی ... یا هر جور دیگه ای از این دنیا بریم ...
چشممون و ببندیم رو این دنیا و تموم این همه حرص خوردن ها .. گناه کردن ها ... کلا همه چی ..
خونه .. زندگیت و همسر و تموم اون چیزایی که عاشقشون بودی و بزاری و بری ...
چقدر راحت ..
وقتی به این چیزا فکر میکنم میگم اصلا برای چی بدنیا اومدیم ..
شاید خدا میخواسته با این بدنیا اومدن یه چیزای دیگه ای رو تجربه کنیم ..
به چیزایی مهمتری فکر کنیم ..
میخواد بهمون بگه که هیچ چیزی ابدی نیست ...
پس چه خوبه مواقعی که به پوچی میرسم بشینم به این چیزا فکر کنم...
اینطوری دلم آروم میشه ... مشکلات برام به آخر میرسه ...
ناراحتی دیگران و غصه و غم و فراموش کنم ...
اینا همه اش یه امتحانه ...
از نظر من پوچ بودن حال الان من هم نشانه ای از وجود خداست ...
اینکه پر باشی از دلهره ولی خیالت راحت باشه که خدا همراهته خیلی شیرینه ...
تجربه خوبیه ..
خدایا همراهمون باش و خودت هر آنچه که صلاح و خیرمونه برامون به استجابت برسون ...
دوست داشتنی ترین من ...
چون تو دارم ... همه دارم ... دگرم هیچ نباشد ...